ماجراجویی شنیداری امیر محمد
روزی روزگاری در روستایی کوچک پسری کنجکاو و ماجراجو به نام امیرمحمد زندگی می کرد. امروز، او تصمیم گرفت برای یافتن موجودات جادویی، جنگل اطراف را کشف کند.
قبل از رفتن، والدین امیرمحمد اهمیت گوش دادن به نصایحشان را به او یادآوری کردند. آنها گفتند: "به یاد داشته باشید که در راه بمانید و هرگز با غریبه ها صحبت نکنید."
امیرمحمد در مسیر قدم زد و مراقب بود که از آن بیرون نرود. او متوجه یک پروانه زیبا شد و تصمیم گرفت آن را دنبال کند تا ببیند به کجا منتهی می شود.
ناگهان پروانه از مسیر خارج شد و به سمت قسمت تاریک جنگل رفت. امیرمحمد نصیحت پدر و مادرش را به یاد آورد و تصمیم گرفت به آن عمل نکند.#
همانطور که امیرمحمد ادامه داد، با پیرمردی عاقل آشنا شد. مرد از او کمک خواست، اما پسر به یاد حرف های پدر و مادرش افتاد و حاضر نشد با غریبه ها صحبت کند.#
امیرمحمد در طول سفرش با موجودات جادویی مختلفی روبرو شد اما همیشه به یاد داشت که به توصیه های پدر و مادرش عمل کند. او می دانست که گوش دادن به آنها او را در امان نگه می دارد.
امیرمحمد سرانجام به خانه بازگشت و روز هیجان انگیز خود را با والدینش تقسیم کرد و پدر و مادرش او را به خاطر شنیدن او تحسین کردند. ماجراجویی های او باعث شد که اهمیت پیروی از راهنمایی های آنها را درک کند.