ماجراجویی شجاع فریدالدین
در دهکدهای کوچک، فریدالدین، پسری کنجکاو با موهای قهوهای و چشمهای قهوهای، آرزو داشت که مانند بت خود، جنگجوی افسانهای، بوژان، قهرمان شود. یک روز او در مورد یک پورتال جادویی شنید که برای نجات جهان به یک روح شجاع نیاز دارد.
فریدالدین با هیجان وسایلش را جمع کرد و با خانواده خداحافظی کرد. او برای یافتن پورتال جادویی راهی سفر شد و قول داد که به عنوان یک قهرمان بازگردد و باعث افتخار آنها شود. اهالی روستا هنگام خروج او را تشویق کردند.#
هنگامی که فرید الدین از میان جنگلی انبوه عبور می کرد، با روباهی ناطق مواجه شد که در تله شکارچی گرفتار شده بود. او با یادآوری مهربانی بت خود تصمیم گرفت با آزاد کردن روباه به آن کمک کند.#
روباه سخنگو برای قدردانی، پیشنهاد داد تا فریدالدین را به درگاه جادویی راهنمایی کند. آنها با هم در جنگل پیمایش کردند، بر موانع بسیاری غلبه کردند و حتی ترول غول پیکری را که راه آنها را مسدود کرد، پیشی گرفتند.
بالاخره به پورتال جادویی رسیدند. یک اژدهای درنده از آن محافظت می کرد، اما با کمک روباه، فریدالدین نقشه ای هوشمندانه طراحی کرد. او از شوخ طبعی و شجاعت خود استفاده کرد تا حواس اژدها را پرت کند و از درگاه عبور کند.
فرید الدین پس از عبور از پورتال، گنج پنهانی را کشف کرد که می توانست جهان را نجات دهد. او از طریق درگاه بازگشت، از روباه سخنگو تشکر کرد و با گنج به روستای خود بازگشت.
شجاعت و مهربانی فریدالدین جهان را نجات داد. روستای او از او به عنوان یک قهرمان یاد می کرد و او می دانست که او مانند بت خود، بوژان شده است. فریدالدین آموخت که کمک به دیگران بزرگترین کار قهرمانانه است.