ماجراجویی شجاع با روژین
روزی روزگاری دختر جوانی بود به نام روژین با موهای بلند مشکی. او در دهکده ای کوچک در نزدیکی یک جنگل وسیع زندگی می کرد. روژین به ادب و خوش اخلاقی معروف بود و به خود افتخار می کرد. یک روز او تصمیم گرفت به یک ماجراجویی هیجان انگیز در جنگل برود.
روژین با کوله پشتی و نقشه وارد جنگل شد. وقتی به عمق جنگل می رفت، از زیبایی درختان و صدای پرندگان شگفت زده شد. ناگهان فریاد ضعیفی برای کمک از دور شنید. روژین فکر کرد: "من باید به هر کسی که مشکل دارد کمک کنم."
به دنبال صدا، روژین خرگوش کوچک و ترسناکی را که در توری پیچیده شده بود، پیدا کرد. او به آرامی گره خرگوش را باز کرد و خرگوش با توصیه هایی به او از روژین تشکر کرد. گفت: "در این جنگل گنج پنهانی وجود دارد، اما برای یافتن آن باید به سه معما پاسخ صحیح دهید." کنجکاوی روژین برانگیخته شد.#
روژین جستجوی خود را برای یافتن گنج آغاز کرد و به زودی با جغد پیر خردمندی روبرو شد که اولین معما را به او ارائه کرد. "چه قلبی دارد که نمی تپد؟" روژین بعد از کمی فکر کردن با اطمینان جواب داد: هندوانه! جغد سری به نشانه تایید تکان داد و او را به چالش بعدی هدایت کرد.#
سپس روژین با درخت سخنگو روبرو شد که معمای دوم را از او پرسید. "چه چیزی را می توانید بدون دست زدن به آن بشکنید؟" روژین در موردش فکر کرد و جواب داد: یک قول! درخت لبخندی زد و او را به سمت چالش نهایی راهنمایی کرد.#
روژین سرانجام به دریاچه ای شفاف رسید که در آن قورباغه ای دانا با آخرین معما منتظر بود. "چه چیزی در یک دقیقه، دو بار در یک لحظه، اما هرگز در هزار سال نمی آید؟" روژین تامل کرد و جواب داد: حرف M! قورباغه به او تبریک گفت و گنج پنهان در ته دریاچه را آشکار کرد.
روژین گنج درخشان را به دهکده خود آورد و با همه تقسیم کرد. شجاعت، هوش و مهربانی او مورد تجلیل همه قرار گرفت. روژین در حالی که سرش را بالا گرفته بود متوجه شد که نه تنها گنج پیدا کرده است بلکه ارزش واقعی اعتماد به نفس را نیز کشف کرده است.