ماجراجویی شب پر ستاره نیلا
نیلا از پنجره اتاق خوابش به بیرون خیره شد و آهی با حسرت کشید. او همیشه مجذوب آسمان شب بود، و حالا که در داخل خانه گیر کرده بود، نمیتوانست جلوی آن را بگیرد که فرار کند و آن را کشف کند. او مصمم بود رویاهایش را محقق کند، بنابراین لباس خوابش را پوشید و با لبخند پنجره را باز کرد. #
نیلا از پنجره بیرون رفت و به پشت بام رفت و منظره ستاره ها و نور ماه را تحسین کرد. او احساس می کرد که می تواند برای همیشه آنجا بماند و فقط در زیبایی آسمان شب غوطه ور شود. می خواست قدمی به جلو بردارد که صدایی را شنید که نام او را صدا می زد. #
نیلا برگشت و چهره ای را دید که کنارش ایستاده بود. "اینجا چه میکنی؟" او پرسید، اما قبل از اینکه بتواند پاسخی دریافت کند، این شکل شروع به تبدیل شدن به یک اژدها کرد. نیلا با تعجب نفس نفس زد و با ترس عقب رفت، اما اژدها فقط لبخند زد. #
اژدها به آرامی صحبت کرد و به نیلا گفت که برای یادآوری به او فرستاده شده است که خواب راحت شبانه مهم است. نیلا لبخندی زد و از اژدها برای یادآوری قبل از ناپدید شدنش در آسمان شب تشکر کرد. نیلا میدانست که وقت آن است که به خانه برود و کمی استراحت کند. #
نیلا دوباره به اتاق خوابش رفت و لباس خوابش را پوشید. به رختخواب خزید و چشمانش را بست و اجازه داد آرامش آرام شب او را بخواباند. او با احساس رضایت به خواب رفت، زیرا می دانست که خواب برای سلامتی و تندرستی او مهم است. #
نیلا روز بعد با احساس شادابی و انرژی از خواب بیدار شد. او به بیرون از پنجره نگاه کرد و لبخند زد و از یادآوری اینکه خواب برای سلامتی او ضروری است سپاسگزار بود. او از اژدها برای پیامش تشکر کرد، سپس برای لذت بردن از روزش به راه افتاد. #
نیلا هرگز پیامی را که اژدها در آن شب به او داده بود فراموش نکرد و از آن زمان تا کنون مراقب است که شبانه خوبی استراحت کند. هر زمان که احساس می کند خسته و خسته می شود، آسمان پرستاره شب را به یاد می آورد و می داند که خواب برای ذهن و بدن او ضروری است. #