ماجراجویی سیب ندا
روزی روزگاری دختر جوان کنجکاویی با سه خواهرش آزاده، ترانه و انسی زندگی می کرد. آنها در یک خانه کوچک در نزدیکی یک باغ سیب زیبا زندگی می کردند.
یک روز ندا تصمیم گرفت از طریق باغ به ماجراجویی برود. خواهرانش با خوشحالی به او پیوستند و هیجان زده بودند تا مزارع وسیع درختان سیب را کشف کنند.
وقتی در باغ پرسه می زدند، ندا متوجه شد که سیب های زیادی روی زمین افتاده و در حال هدر رفتن هستند. او تصمیم گرفت کاری در مورد آن انجام دهد.#
ندا و خواهرانش شروع به جمعآوری سیبهای افتاده در سبدهایشان کردند و مطمئن شدند که سیبهای افتاده را پشت سر نگذارند. آنها اهمیت صرفه جویی و عدم هدر دادن منابع را می دانستند.#
ناگهان، آنها یک بیشه پنهان را کشف کردند که پر از زیباترین درخت سیبی بود که تا به حال دیده بودند. متأسفانه سیب هایش خیلی بلند بود که نمی رسید.#
ندا با استفاده از خلاقیت خود یک چوب بلند پیدا کرد و ابزاری ساخت تا به آنها کمک کند تا به سیب ها برسند. آنها با هم موفق به برداشت سیب از درخت شدند.
ندا و خواهرانش با افتخار به ماجراجویی موفق سیب خود به خانه بازگشتند. آنها ارزش صرفه جویی در منابع و همکاری برای رسیدن به اهداف خود را آموختند.