ماجراجویی سارینا، آوا و آیدا
سارینا احساس هیجان و عصبی می کرد. او قرار بود با دو دوست صمیمی خود، آوا و آیدا، وارد یک ماجراجویی بزرگ شود. او داستان های زیادی از سفرهای هیجان انگیز شنیده بود و مشتاق بود که خودش یکی را تجربه کند. او نمی توانست صبر کند تا بفهمد در سفرشان چه چیزی در انتظار آنهاست!.#
این سه دوست راهی حاشیه شهر شدند. وقتی ساختمانها و خیابانها کوچکتر و دورتر شدند، سارینا احساس کرد که هیجان در سینهاش ایجاد میشود. او میتوانست انتظار هر آنچه را که در آن سوی مرز در انتظارشان بود احساس کند. #
سارینا به آسمان نگاه کرد و از ابرهای زیبا شگفت زده شد. او به این فکر کرد که اگر برای دو دوستش نبود، این سفر چقدر متفاوت بود. او احساس قدردانی عمیقی برای دوستی مشترک آنها داشت و می دانست که با هم هر کاری می توانند انجام دهند. #
همانطور که آنها به سفر خود ادامه دادند، سارینا احساس کرد که شجاعتش با هر قدم بیشتر می شود. او در مورد موانعی که ممکن است با آن روبرو شوند فکر می کرد و مصمم بود که بدون توجه به هر اتفاقی، به جلو برود. با وجود ترس، او مصمم بود که این چالش را بپذیرد و هرگز تسلیم نشود. #
این سه نفر در نهایت به مقصد خود رسیدند و از زیبایی اطراف خود در هیبت بودند. آوا و آیدا برای راهنمایی به سارینا نگاه کردند و او می دانست که این وظیفه اوست که راه را هدایت کند. او مصمم بود که بهترین قسمت های سفر را به آنها نشان دهد و هرگز تسلیم نشود. #
این سه دوست از زیبایی محیط اطراف خود لذت بردند و از آنچه به دست آورده بودند احساس غرور کردند. سارینا احساس عمیقی از رفاقت داشت و اهمیت دوستی به او یادآوری شد. او در مورد تمام ماجراهایی که آنها هنوز کشف نکرده بودند فکر کرد و لبخند زد. #
سارینا و دوستانش با قدردانی تازه ای از پیوند خود و دنیای اطرافشان به خانه خود بازگشتند. آنها می دانستند که با دوستی و اراده هر چیزی ممکن است. سارینا به ماجراهایی که هنوز در راه بود فکر می کرد و به سختی می توانست هیجان خود را مهار کند. #