ماجراجویی زیرزمینی
یک روز آفتابی، کودک کنجکاو و ماجراجو ما یک سوراخ کوچک در باغ کشف کرد. آنها نمی توانستند از خود فکر کنند که چه موجوداتی در آنجا زندگی می کنند. "من می خواهم آنها را ملاقات کنم!" کودک فریاد زد.#
کودک تصمیم گرفت به داخل سوراخ بخزد و ماجراجویی زیرزمینی خود را آغاز کرد. با خزیدن عمیق تر، متوجه تونل ها و مسیرهای بی شماری شدند. "کدوم رو بگیرم؟" اندیشیدند.#
کودک راهی را انتخاب کرد و به زودی به کلونی مورچه ها برخورد کرد که با هم برای جمع آوری غذا کار می کردند. "وای، شما خیلی خوب با هم کار می کنید!" کودک مجذوب کار تیمی آنها فریاد زد.#
همانطور که کودک به کاوش ادامه می داد، با یک اتاقک مخفی پر از کرم های درخشان مواجه شدند. کرم های درخشان اتاق را روشن کردند و منظره ای مسحورکننده ایجاد کردند. "این کاملاً باورنکردنی است!" کودک زمزمه کرد.#
کودک با قدم زدن بیشتر به دنیای زیرزمینی، خانواده ای از کرم های خاکی را کشف کرد که در میان خاک می چرخیدند. کودک متوجه شد: "شما باید در هوادهی خاک خیلی ماهر باشید."
هنگامی که کودک به سمت سطح خزید، با یک خال عاقلانه روبرو شد. کودک با قدردانی گفت: «از اینکه دنیایت را به من نشان دادی متشکرم. خال پاسخ داد: "خوش آمدید." "یادت باشد، همه ما نقشی داریم."#
کودک در نهایت با قدردانی جدید از حیوانات و حشرات که در زیر زمین زندگی می کنند، از سوراخ بیرون آمد. آنها می دانستند که دیگر هرگز به همان شکل به زمین نگاه نخواهند کرد.