ماجراجویی زمرد امین
امین روزی از خواب بیدار شد و خود را در سرزمینی عجیب و زیبا دید. پر از رنگ های روشن، موجودات خندان و گیاهان سرزنده بود. او شروع به کشف این مکان جادویی کرد.#
امین زمین را طی کرد و با کاخی بزرگ روبرو شد. در آنجا با پادشاه مهربانی آشنا شد که به او گفت در سرزمین زمرد است. امین کنجکاو پرسید چگونه می تواند به دنیای خودش برگردد.
شاه به امين توصيه كرد كه از آينه جادويي كه توسط پيرمردي نگهباني مي شود، راهنمايي بگيرد. امین از شاه تشکر کرد و برای یافتن آینه جادویی به راه افتاد و دلش پر از امید و هیجان شد.
امین در سرزمین زمردها سفر کرد و با موجودات مختلفی روبرو شد که به او کمک و نصیحت کردند. بالاخره به پیرمردی که از آینه جادو نگهبانی می کرد رسید.#
پیرمرد به امین اجازه داد تا از آینه جادو استفاده کند. امین از آینه پرسید چگونه می توانی به دنیای خودش برگردی و آینه مسیری را که باید طی کند به او نشان داد.
امین با پیرمرد خداحافظی کرد و راهی را که آینه جادو نشان می داد دنبال کرد. همانطور که راه می رفت، خاطرات و دوستی هایی را که در دوران حضورش در سرزمین زمردها به وجود آمده بود، گرامی می داشت.#
بالاخره امین به دنیای خودش برگشت. او برای ماجراجویی و درس هایی که آموخته بود سپاسگزار بود. او همیشه سرزمین جادویی زمرد و پادشاه مهربانی را که به او کمک کرد به یاد می آورد.