ماجراجویی ریبد در پارک
ریبد، پسر جوان کنجکاوی، از ماشین بیرون پرید و نتوانست جلوی هیجانش را بگیرد. پدر و مادرش موافقت کرده بودند که او را به پارک ببرند و او سرانجام قصد داشت دنیای امکاناتی را که تخیلش ایجاد کرده بود کشف کند. ریبد از شیشه ماشین فضای باز و حیوانات رنگارنگ زیادی دیده بود. او نمی توانست صبر کند تا به ماجراجویی خود بپردازد! #
او به طرز وحشیانهای در پارک دوید و کفشهایش در علفهای شبنمدار به هم چسبیده بود. او متوجه شد که به یک گودال شنی بزرگ با اسباببازیهایی که تنها در عکسها دیده بود کشیده شده است. وقتی ریبد به گودال رسید، صدای پدرش را در پشت ذهنش شنید. پدرش به او هشدار داده بود که مراقب باشد و پارک را به هم نریزد. ریبد فکرش را کنار زد و به بازی ادامه داد. #
ریبد نفهمیده بود چقدر بازی می کند تا اینکه از دور صدای پدرش را شنید. با قلبی سنگین، با اکراه شروع به برداشتن اسباب بازی هایی کرد که در اطراف گودال ماسه پراکنده بود. درست در همان لحظه صدای تپش بلندی را شنید و ناگهان انبوهی از اسباببازیها روی زمین در نزدیکی گودال ماسهبازی افتاده بود. اسباب بازی ها را خیلی محکم به هم فشار داده بود و از هم جدا شده بودند! #
ریبد وقتی با ترس به اطراف نگاه می کرد، احساس کرد قلبش افت کرده است. او به سرعت اسباب بازی ها را در گودال ماسه ای گذاشت و به سمت والدینش دوید. وقتی پدرش اوضاع نابسامان را دید، عصبانی شد و شروع به سرزنش ریبد به خاطر رفتار بیدقتاش کرد. ریبد از گوش ندادن به هشدار پدرش شرمنده شد و از اشتباه خود عذرخواهی کرد. #
روز بعد پدر ریبد او را نزد پزشک برد تا زخم هایش را معاینه کند. ریبد وقتی به دکتر گفت که چه اتفاقی افتاده است شرمنده شد. دکتر به ریبد اطمینان داد و به او گفت که اشتباه کردن طبیعی است، اما مهم این است که از آنها درس بگیریم و مطمئن شویم که همان اشتباه تکرار نخواهد شد. #
ریبد اهمیت احتیاط را درک کرد و توصیه های دکتر را جدی گرفت. وقتی پدر و مادرش بالاخره او را به خانه بردند، ریبد به خودش قول داد که بیشتر مراقب اطرافش باشد، هم در پارک و هم در خانه. #
دفعه بعد که ریبد از پارک دیدن کرد، هیجان زده اما هوشیارتر بود. او مطمئن بود که با دقت بازی می کرد، به توصیه های پدرش گوش می داد و از اشتباهاتش درس می گرفت. ریبد مصمم بود که از زمان خود در پارک بدون شکستن اسباب بازی بیشتر استفاده کند! #