ماجراجویی رودخانه جواد
روزی روزگاری در یک روستای کوچک پسری کنجکاو و ماجراجو بود. او عاشق کاوش در زیبایی های طبیعی اطرافش بود. یک روز آفتابی، او تصمیم گرفت به یک ماجراجویی جدید به رودخانه نزدیک برود.#
وقتی پسر به رودخانه رسید، ماهی هایی را دید که آزادانه شنا می کردند و پروانه های رنگارنگ در حال رقصیدن در اطراف بودند. او برای این روز زیبا احساس قدردانی کرد و لحظه ای را به قدردانی از شگفتی های طبیعت اختصاص داد.
پسر تصمیم گرفت با استفاده از چوب و برگ یک قایق کوچک بسازد. او با دقت مصالح را جمع آوری کرد و با گره زدن آنها با یک تکه درخت انگور شروع به ساخت قایق کرد.
پس از آماده شدن قایق، پسر به سفری هیجان انگیز در پایین رودخانه رفت. همانطور که او در امتداد شناور بود، از زیبایی اطراف خود شگفت زده شد و احساس عمیقی از قدردانی از زندگی داشت.
ناگهان پسر با گردابی روبرو شد. با ذهنی سریع و دلی شجاع، با احتیاط قایق خود را دور از خطر حرکت کرد. او به خاطر شجاعت و عزم خود احساس قدردانی کرد.#
در حالی که پسر به سفر خود ادامه می داد، خانواده ای سمور را دید که در آن نزدیکی بازی می کردند. او آنها را تماشا می کرد و از هماهنگی در طبیعت و اینکه چگونه می تواند دیگران را شاد کند احساس قدردانی می کرد.
پسر با قلبی سرشار از قدردانی به خاطر ماجراجویی شگفت انگیزی که داشت به روستا بازگشت. او آموخت که هر چالش و هر زیبایی در زندگی را باید قدر دانست و گرامی داشت.