ماجراجویی رنگارنگ حسنا
روزی روزگاری دختری بود به نام حسنا. حسنا طراحی و نقاشی را بیش از هر چیزی در دنیا دوست داشت. او رویای پیوستن به یک کلاس نقاشی برای یادگیری بیشتر را داشت.#
یک روز، او شجاعت جمع کرد و به آکادمی هنر محلی رفت. او عصبی بود اما در مورد اولین کلاس نقاشی خود نیز هیجان زده بود.
حسنا وقتی وارد شد، بچه های هم سن و سال خود را دید که برس ها را در دست گرفته بودند و آنها را در رنگ ها فرو می کردند. او مشتاق بود که به آنها بپیوندد و شادی آنها را به اشتراک بگذارد.
اما حسنا بلد نبود به دیگران سلام کند. او با دقت تماشا کرد که چگونه کودکان دیگر با یک "سلام" ساده به یکدیگر سلام می کنند.
حسنا با نفس عمیقی به سمت دختری رفت و به او سلام کرد. دختر لبخندی زد و حسنا را دعوت کرد تا با او نقاشی کند. حسنا خیلی خوشحال شد.#
روزها به هفته ها و سپس ماه ها تبدیل شدند. حسنا تکنیک های جدید نقاشی را یاد گرفت اما از همه مهمتر جادوی احوالپرسی با دیگران را آموخت.#
حسنا به اهمیت سلام کردن پی برد. او آموخت که یک "سلام" ساده می تواند درهایی را به روی دوستی های زیبا و تجربه های فراموش نشدنی باز کند.