ماجراجویی رقص باران ندا
ندا در روستای کوچکی با خواهرانش انیسی، ترانه و پروانه زندگی می کرد. آنها عاشق بازی در بیرون بودند، به خصوص زمانی که باران می بارید، زیرا معتقد بودند باران هدیه ای ارزشمند از جانب خداوند است.
یک روز که ابرهای تیره جمع شده بودند، ندا و خواهرانش مشتاقانه منتظر باران بودند. اما باران نیامد. روستا رو به خشکی و تشنه می شد و اهالی روستا نگران بودند.#
ندا تصمیم گرفت اوضاع را به دست خودش بگیرد. او سفری را آغاز کرد تا راز آوردن باران را بیابد، با یادآوری داستان مادربزرگش از رقص باران جادویی.#
هنگامی که ندا سرگردان بود، با پیرزنی دانا برخورد کرد که مراحل رقص باران جادویی را به او آموخت. ندا با استفاده از هوش و شجاعت و خلاقیت خود با پشتکار تمرین کرد.
هنگامی که ندا بر رقص مسلط شد، خواهران و اهالی روستا را در یک دایره بزرگ جمع کرد. آنها دست به دست هم دادند و ندا آنها را در رقص باران جادویی به امید معجزه هدایت کرد.#
در کمال تعجب همگان، آسمان ها باز شد و باران بارید و روستا و زمین های آن را تغذیه کرد. دهکده شاد شد و ندا از هدیه باران سپاسگزاری کرد.#
ندا و خواهرانش اکنون اهمیت باران را به عنوان نعمتی از جانب خداوند می دانستند. آنها هر قطره باران را گرامی داشتند و رقص باران جادویی را به نسل های آینده منتقل کردند.#