ماجراجویی دیده نشده مارینت
روزی دختری به نام مارینت زندگی می کرد. او موهای صورتی، چشمان رنگارنگ داشت و همیشه پر از زندگی بود اما تنها زندگی می کرد. او آرزوی ماجراجویی داشت و آرزو داشت قهرمان شود.#
یک روز، مارینت نقشه ای پیدا کرد که به گنجینه عرفانی منتهی می شد. با دیدن این به عنوان یک فرصت، تصمیم گرفت برای یافتن آن دست به ماجراجویی بزند.#
مارینت از میان جنگل های دلهره آور و تپه های شیب دار سفر کرد. هر روز متفاوت و پر از چالش های غیرمنتظره بود، اما او هرگز تسلیم نشد.
وقتی به گنج رسید، متوجه شد که این یک بچه پرنده یتیم است. او متوجه شد که گنج واقعی طلا نیست بلکه نجات یک زندگی است.
او تصمیم گرفت بچه پرنده را به خانه ببرد و از آن مراقبت کند. مارینت همانطور که همیشه آرزویش را داشت تبدیل به یک قهرمان در دنیای پرندگان شد.
مارینت در قلبش احساس می کرد که بیش از آنچه تصورش را می کرد به دست آورده است. کمک به دیگران به گنج جدید او تبدیل شد.#
زندگی مارینت دیگر تنها نبود. اکنون، مملو از لذت کمک و اشتراک در خانه اش با دوست کوچک پردارش بود.