ماجراجویی دوقلوهای مهربان
روزی روزگاری در روستایی کوچک، دختری مهربان و شجاع به نام نازنین زهرا و برادر دوقلوی باهوش و ماجراجوش امیرعلی زندگی می کردند. آنها معمولاً خوب با هم کنار می آمدند، اما گاهی اوقات با هم دعوا می کردند.#
یک روز آفتابی، نازنین زهرا و امیرعلی تصمیم گرفتند جنگل اطراف را کشف کنند. پدر و مادرشان به آنها هشدار دادند که با هم بمانند، اما نازنین زهرا با پروانه ای زیبا پرت شد و سرگردان شد.
امیرعلی که فهمید از هم جدا شده اند به دنبال نازنین زهرا می گردد. در طول راه، او سنجابی گریان را پیدا کرد که خانواده اش را از دست داده بود. امیرعلی تصمیم گرفت کمک کند و برای یافتن خواهرش از سنجاب کمک خواست.
در همین حین، نازنین زهرا با جغد دانا و پیری آشنا شد که به او از اهمیت گوش دادن به حرف پدر و مادرش و ارزش دادن به همراهی برادرش گفت. او متوجه شد که باید امیرعلی را پیدا کند و عذرخواهی کند.
نازنین زهرا، امیرعلی و سنجاب به جستجوی یکدیگر ادامه دادند. هر کدام در طول مسیر با چالش هایی مانند عبور از یک رودخانه خطرناک و بالا رفتن از تپه شیب دار مواجه شدند، اما هرگز تسلیم نشدند.#
بالاخره نازنین زهرا و امیرعلی همدیگر را پیدا کردند. آنها در آغوش گرفتند و به خاطر بحث قبلی خود عذرخواهی کردند. سنجاب هم خانواده اش را پیدا کرد و همه از کمک دوقلوها سپاسگزار بودند.#
نازنین زهرا و امیرعلی اهمیت مهربانی با یکدیگر و گوش دادن به حرف پدر و مادر را یاد گرفتند. آنها قول دادند که در ماجراهای آینده با هم بمانند و حتی به عنوان خواهر و برادر به هم نزدیکتر شدند. پایان.#