ماجراجویی دوستی
روزی در یک جنگل جادویی، دختر جوانی با موهای مشکی و چشمان قهوه ای روشن زندگی می کرد. او عاشق تلفن همراهش بود و ساعت ها به بازی و تماشای فیلم می گذراند. او هیچ دوستی نداشت و تلفن خود را به مردم ترجیح می داد.
روزی دختر هنگام قدم زدن در جنگل با دختر دیگری به نام فاطمه برخورد کرد. فاطمه جذاب و مهربان بود. او کنجکاو بود که چرا این دختر هیچ دوستی ندارد و فقط تلفن خود را برای شرکت دارد.
فاطمه دختر را به خانه خود دعوت کرد و آنها وقت خود را به بازی و گفتگو و خندیدن گذراندند. این دختر قبلاً هرگز چنین سرگرمی را با افراد دیگر تجربه نکرده بود و شروع به درک اهمیت داشتن دوستان کرد.
یک روز تلفن همراه این دختر از کار افتاد. او بدون آن احساس گمراهی می کرد، اما فاطمه ایده هایی برای آنها به وجود آورد تا بدون تلفن سرگرم شوند. آنها با هم نقاشی کردند، رقصیدند و داستان گفتند.
از آنجایی که دختر وقت بیشتری را با فاطمه می گذراند، به او اعتماد کرد و به او باز شد. او فهمید که در دنیا تنها نیست و داشتن دوستان می تواند به او کمک کند تا با مشکلات و ترس هایش روبرو شود.
یک روز تلفن همراه دختر دوباره به طرز جادویی روشن شد. او تصمیم گرفت به جای بازگشت به روش های قدیمی خود با فاطمه تماس بگیرد و او را دعوت کند تا با هم وارد یک ماجراجویی جدید شوند.
با دوستی فاطمه، زندگی دختر روشن تر و شادتر شد. او ارزش دوستی واقعی را آموخت و این که هرگز در دنیا تنها نبود. آنها با هم ماجراهای جادویی بی شماری را به اشتراک گذاشتند.#