ماجراجویی دلربا عرفان
داستان ما با عرفان، پسر 12 ساله ای شروع می شود که اغلب در مورد ماجراهای خارق العاده خیال پردازی می کرد. روزی در پارک دختری زیبا به نام مهدیس را دید و کتک خورد.
عرفان تصمیم گرفت با مهدیس دوست شود، اما مطمئن نبود که چگونه به او نزدیک شود. یک روز متوجه شد که او عاشق کتاب است، بنابراین تصمیم گرفت داستانی پر از عشق و افسون برای او بنویسد.
همانطور که عرفان در نوشتن داستان عمیقتر میشد، تخیل او شکوفا شد و دنیایی زنده و مسحورآمیز ایجاد کرد که نمیتوانست صبر کند تا با مهدیس به اشتراک بگذارد.#
روزی عرفان با شجاعت داستانی را که نوشته بود به مهدی داد. برای خوشحالی او، او داستان را خواند و مجذوب دنیای جادویی که او اختراع کرد، شد.
با گذشت زمان، عرفان و مهدیس بیشتر به هم نزدیک شدند و عشق خود را به داستان ها، ماجراها و دنیای مسحور کننده ای که با هم کشف کرده بودند با یکدیگر به اشتراک گذاشتند.
اشتیاق عرفان به داستان سرایی و پیوندش با مهدیس، جسارت و خلاقیت تازهای را در او بیدار کرده بود و او را به دنبال ماجراجوییهای بزرگتر برانگیخت.
عرفان و مهدیس از طریق نیروی عشق، دوستی و تخیل، یک عمر ماجراجویی جادویی را آغاز کردند و برای همیشه دنیای مسحور کننده ای را که با هم خلق کرده بودند، گرامی داشتند.