ماجراجویی خروشان برشم
برشم، پسری کنجکاو با موهای مجعد و چشمهای مشکی، همیشه آرزو داشت با شیر صحبت کند و مثل یک شیر قوی شود. کوله پشتی اش را بست و سفرش را به سمت جنگل انبوه آغاز کرد.#
هنگامی که او به اعماق جنگل رفت، انواع حیوانات را دید. اما او در جستجوی یافتن یک شیر بود. قلبش از هیجان و کمی ترس به تپش افتاد.#
ناگهان او خود را با شیری باشکوه و قدرتمند دید. کمی ترسید اما هدفش را به یاد آورد و شجاعتش را جمع کرد تا با شیر صحبت کند.
شیر با احساس احترام برشم نسبت به او و محیطش، به برشام اجازه داد تا کنار او بنشیند. این دو لحظه ای از درک و احترام متقابل را به اشتراک گذاشتند.#
در حالی که در سکوت کنار هم نشسته بودند، برشام احساس شجاعت و قدرت در وجودش کرد. او متوجه شد که قدرت واقعی از احترام و حفظ طبیعت ناشی می شود.
برشام با درک جدیدی از قدرت، از شیر تشکر کرد و قول داد از حیوانات و محیط زیست آنها محافظت و به آنها احترام بگذارد. شیر غرش ملایمی از تایید سر داد.#
برشم به خانه بازگشت و قدرت و شهامتی را که به دست آورده بود به همراه داشت. او آماده بود تا به وعده خود مبنی بر حفاظت از طبیعت و موجودات آن پایبند باشد.#