ماجراجویی خانوادگی لیانا
لیانا دختری کنجکاو و ماجراجو بود که با خانواده دوست داشتنی خود زندگی می کرد. او دو پدر و مادر، دو مادربزرگ، دو پدربزرگ و تعداد زیادی خاله، عمو و عمه داشت. هر هفته خانواده بزرگ دور هم جمع می شدند و به گردش می رفتند. این همیشه برای لیانا یک ماجراجویی هیجان انگیز بود. #
این هفته، خانواده به باغ نزدیکی می رفتند. لیانا دور گلهای زیبا میدوید، پروانهها را تعقیب میکرد و انواع ماجراجویی را تصور میکرد. او از فضای آرام لذت می برد و با پسرعموهایش وقت می گذراند و بازی می کرد و می خندید. #
هنگامی که لیانا در باغ کاوش می کرد، یک نقطه مخفی پیدا کرد که او را صدا می زد. آنجا مکانی آرام و ساکت بود که در میان طبیعت احاطه شده بود و او می توانست عشق و شادی خانواده را در اطراف خود احساس کند. او نشست تا همه چیز را وارد کند.
لیانا وقتی در آن مکان نشسته بود، یک ارتباط عمیق با خانواده اش احساس کرد. با وجود اینکه برخی از آنها دور بودند، او می توانست عشق آنها را احساس کند. او به یاد آورد که آنها چقدر قوی و حمایت کننده بودند و چگونه همیشه او را همانطور که بود پذیرفتند. #
لیانا احساس کرد که موجی از شادی او را فراگرفته و به این فکر می کند که چقدر خوش شانس است. او احساس می کرد که با خانواده اش ارتباط دارد و این باعث شد قلبش از عشق متورم شود. او از داشتن آنها در زندگی خود بسیار سپاسگزار بود. #
وقتی لیانا دوباره شروع به کاوش در باغ کرد، احساس تعلق و رضایت فراوانی داشت. او می دانست که به خانواده اش تعلق دارد و همیشه دوستش خواهند داشت. #
لیانا متوجه شد که عشق مهمترین چیز است و خانواده او بزرگترین منبع عشق در زندگی او هستند. او مشتاقانه منتظر ماجراجویی بعدی با خانواده اش بود، زیرا می دانست که عشق آنها همیشه وجود خواهد داشت. #