ماجراجویی جک چشم آبی و دختر مو صورتی
در دهکدهای کوچک و آرام، پسری کنجکاو با موهای کوتاه مشکی و چشمهای آبی به نام جک عاشق کاوش در جنگل با سگ سیاه کوچکش بود. یک روز، آنها مسیری مخفی پیدا کردند که قبلاً هرگز ندیده بودند.
همانطور که آنها مسیر را دنبال می کردند، جک آواز ملایمی را شنید که از اعماق جنگل می آمد. او که کنجکاو شده بود، تصمیم گرفت با سگ وفادارش در کنارش تحقیق کند.#
در کمال تعجب، جک دختری زیبا با موهای صورتی را کشف کرد که در کنار جریانی شفاف نشسته بود و در حالی که با گروهی از حیوانات بازی میکرد، آهنگی دلانگیز میخواند.
جک نمیتوانست جلوی صدای مسحورکنندهاش را بگیرد و جرات پیدا کرد تا خود را معرفی کند. دختر مو صورتی به گرمی لبخند زد و جک را به همراهی دعوت کرد.#
وقتی جک با دختر مو صورتی وقت می گذراند، ارتباط قوی با او احساس کرد و متوجه شد که پیام واقعی او از طریق آهنگش عشق است.
وقتی خورشید شروع به غروب کرد، دختر مو صورتی مجبور شد آنجا را ترک کند. او از جک برای این روز فوق العاده تشکر کرد و به نشانه دوستی تازه یافته آنها یک گل صورتی زیبا به او داد.
جک در بازگشت به خانه، گل صورتی را در یک گلدان گذاشت، یادآور روز جادویی که با دختر مو صورتی به اشتراک گذاشت، و عشقی که در اعماق جنگل یافت.