ماجراجویی جنگل جادو شده سارا
روزی روزگاری دختری کنجکاو به نام سارا وارد جنگلی مسحور کننده پر از موجودات خارق العاده و گیاهان جادویی شد. او نمیتوانست جز اکتشاف، میل به ماجراجویی و کشف.
همانطور که سارا به کاوش ادامه می داد، به طور تصادفی به کلبه ای کوچک و جذاب که در میان درختان پنهان شده بود، برخورد کرد. او با احتیاط به در نزدیک شد و به امید دیدار با فردی عاقل و مرموز به آرامی در زد.
در باز شد و پیرزنی را با لبخندی ملایم نشان داد. او سارا را به داخل دعوت کرد و یک معجون جادویی به او پیشنهاد کرد. او زمزمه کرد: "این را بنوش، فرزند، وحشیانه ترین رویاهای تو محقق می شود."
سارا احساس ناراحتی می کرد اما نمی خواست بی ادب به نظر برسد. او جرعه ای از معجون نوشید و بلافاصله سرش شروع به چرخیدن کرد. اتاق دور او چرخید و او متوجه شد که پیرزن در واقع یک جادوگر شرور است!#
سارا که سریع فکر می کرد وانمود کرد که تحت طلسم جادوگر قرار گرفته است. در واقع، او از هوش و شجاعت سریع خود برای ساختن یک نقشه استفاده می کرد. جادوگر که فکر میکرد برنده شده است، او را رها کرد.#
سارا از شانس خود استفاده کرد و عصای جادویی جادوگر را ربود و به سمت جادوگری که در دام طلسم خود گرفتار شده بود، تکان داد! سارا به سرعت فرار کرد و جنگل جادو شده را پشت سر گذاشت.#
سارا به سلامت به خانه بازگشت و از فرارش سپاسگزار بود و به اهمیت این که هرگز به تنهایی به ناشناخته ها جسارت نکند، پی برد. او داستان خود را با دیگران به اشتراک گذاشت و به آنها هشدار داد که همیشه مراقب باشند کجا قدم می گذارند.