روزی روزگاری دختری کنجکاو به نام سارا وارد جنگلی مسحور کننده پر از موجودات خارق العاده و گیاهان جادویی شد. او نمیتوانست جز اکتشاف، میل به ماجراجویی و کشف.
همانطور که سارا به کاوش ادامه می داد، به طور تصادفی به کلبه ای کوچک و جذاب که در میان درختان پنهان شده بود، برخورد کرد. او با احتیاط به در نزدیک شد و به امید دیدار با فردی عاقل و مرموز به آرامی در زد.
در باز شد و پیرزنی را با لبخندی ملایم نشان داد. او سارا را به داخل دعوت کرد و یک معجون جادویی به او پیشنهاد کرد. او زمزمه کرد: "این را بنوش، فرزند، وحشیانه ترین رویاهای تو محقق می شود."
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.