ماجراجویی جادویی مهیا
مهیا دختر جوانی بود که علاقه زیادی به زبان فارسی داشت. به نظر میرسید که ماجراها همیشه به او راه پیدا میکردند و او با آغوش باز از هر یک استقبال میکرد. اما والدین او کمی نگران بودند. آنها اغلب سعی می کردند او را نزدیک خانه و دور از هر موقعیت خطرناک نگه دارند. اما مهیا مصمم بود راهی برای کشف جهان و آشنایی بیشتر با زبان فارسی بیابد. #
یک روز، هنگام کاوش در شهر، به طور تصادفی با دعوتی مرموز از طرف خدایان زبان مواجه شد. اگر مهیا این چالش را بپذیرد، نوید یک سفر جادویی کشف را می داد. او بدون معطلی به دعوت نامه چنگ زد و اولین قدم را به سوی سرنوشت خود برداشت. #
مهیا پس از چند هفته آماده سازی بالاخره راهی سفر شد. همانطور که راه می رفت متوجه سرنخ های عجیبی شد که او را به عمق جنگل هدایت می کرد. با هر قدم، جنگل ساکت تر می شد و مهیا وجود چیزی جادویی را در هوا احساس می کرد. #
در نهایت، او به یک پاکسازی رسید. در مرکز پاکسازی درختی کهنسال بود که در تاک و خزه پوشیده شده بود. او نزدیک تر شد و متوجه شکلی در سایه درخت شد که با حرکت دستشان به او اشاره می کرد. او به آرامی نزدیک شد و متوجه شد که روح خدایان زبان است. #
روح از اسرار زبان فارسی به او گفت که چگونه می توان از آن برای باز کردن قفل زیبایی جهان استفاده کرد. اما قبل از اینکه بتواند بیشتر به او نشان دهد، سه معما را زمزمه کرد که او باید برای ادامه سفر به آنها پاسخ دهد. #
مهیا مصمم بود قفل حقایق زبان را باز کند و به راه خود ادامه داد و پاسخ هر سه معما را پیدا کرد. او سرانجام به معبد زبان مقدس رسید و وارد تالارهای مقدس آن شد. در داخل، سرانجام توانست اسرار زبان فارسی را کشف کند. #
ماجراجویی مهیا نگاه او به جهان را تغییر داد. او سرانجام زیبایی و قدرت زبان و راههای زیادی را که میتوانست مردم را به هم نزدیکتر کند، درک کرد. او می دانست که هرگز نباید دانشی را که در سفر به دست آورده بود فراموش کند و آن را با دیگران به اشتراک بگذارد. #