ماجراجویی تولد جادویی
یک روز پسر کنجکاو از والدینش مادر زهرا و پدر حمید پرسید که بچه ها از کجا می آیند؟ آنها لبخند زدند و داستانی جادویی درباره تولد یک کودک آغاز کردند.#
در جزیره ای طلسم شده، باغی باشکوه وجود داشت که در آن دانه های بچه کاشته می شد. این دانه ها به اولین ضربان قلب کودک تبدیل شدند.
با قویتر شدن ضربانهای قلب، دانهها به گلهایی تبدیل شدند که هر کدام نشاندهنده یک نوزاد منحصربهفرد بودند. در داخل گل، یک نوزاد کوچک شروع به شکل گیری کرد.
وقتی بچه ها آماده شدند، تیمی از لک لک ها از راه رسیدند و بچه ها را به آرامی از روی گل ها بلند کردند و در پتوهای نرم و گرم پیچیدند.#
لکلکها بچهها را در آسمان، در سفری جادویی به خانوادههای جدیدشان بردند و بر فراز کوهها، اقیانوسها و جنگلها پرواز کردند.
بالاخره لکلکها به خانوادهها رسیدند و هر نوزاد را به آرامی در خانه جدیدش قرار دادند و حلقه عشق و شادی را تکمیل کردند.
پسر کنجکاو اکنون سفر جادویی تولد را درک کرد و از عشقی که او را به خانواده اش آورد، سپاسگزار بود.