ماجراجویی بهار: داستان شجاعت و دوستی
در یک شهر آرام، دختر جوانی به نام اسپرینگ زندگی می کرد که به موهای سبز و مشکی منحصر به فردش معروف بود. او ماجراجو، شجاع بود و دوست داشت مکان های جدید را با سگ مو طلایی خود، Ego، کشف کند.
یک روز، اسپرینگ یک نقشه عجیب و باستانی در اتاق زیر شیروانی خود پیدا کرد. چشمان کنجکاو او گشاد شد و صدای ناشناس را می شنید. او به همراه ایگو تصمیم گرفت به یک ماجراجویی جدید بپردازد.
آنها نقشه را از طریق جنگل های انبوه، رودخانه های پر جریان و کوه های سنگی دنبال کردند. شجاعت بهار با وجود زمین های چالش برانگیز تزلزل نکرد. عزم او به قوت یک رودخانه وحشی بود.#
در دل جنگل یک صندوقچه گنج پیدا کردند! اما توسط یک جانور غول پیکر و خرخره محافظت می شد. بهار، بدون هیچ ترسی، محکم ایستاد و آماده بود تا نه تنها از گنج، بلکه از ایگو نیز محافظت کند.
اسپرینگ با استفاده از شوخ طبعی خود، حواس جانور را پرت کرد. ایگو به سرعت چوبی را آورد، آنها فچ بازی کردند و جانور رام شد. این دو با شجاعت، شوخ طبعی و مهربانی خود جانور را تسخیر کردند.
پس از رام کردن جانور، صندوقچه گنج را با هم باز کردند و گنج های بی شماری را آشکار کردند. با این حال، بزرگترین پاداش آنها ماجراجویی فراموش نشدنی آنها و دوستی آنها با جانور بود.
پس از بازگشت به خانه، بهار، ایگو و دوست جدیدشان شادی و شادی را به شهر آوردند. ماجراجویی آنها به آنها و مردم شهر آموخت که شجاعت، شوخ طبعی و مهربانی گنج های واقعی هستند.