ماجراجویی بزرگ Kiderama
روزی روزگاری دختری به نام کیدراما در دهکده ای کوچک زندگی می کرد. یک روز، کیدراما در مورد دنیای خارج از دهکده خود کنجکاو شد و تصمیم گرفت برای کشف آن به ماجراجویی برود. او کیفش را با مقداری تنقلات و وسایل بست و برای گشت و گذار به راه افتاد. #
کیدراما ساعتها پیادهروی کرد و زیباییهای مناظر را تماشا کرد و گلهای وحشی رنگارنگی که روی تپهها پراکنده بودند را تحسین کرد. او به زودی به روستای کوچکی رسید و تصمیم گرفت استراحت کند و از مردم محلی در مورد ماجراجویی بزرگی که کیدراما قرار بود شروع کند بپرسد. #
مردم محلی به کیدراما توصیه هایی کردند و داستان هایی در مورد شگفتی های جهانی که او می خواست کشف کند به اشتراک گذاشتند. آنها همچنین مقداری غذا و وسایل سفر به او دادند. کیدراما که از مهربانی آنها دلگرم شده بود، با اعتماد به نفس و آمادگی برای هر چیزی که پیش رو داشت به سفر خود ادامه داد. #
کیدراما به سفر ادامه داد و به زودی با یک معبد قدیمی روبرو شد. او تصمیم گرفت استراحت کند و معبد را کشف کند و به زودی از آثار باستانی و مجسمه هایی که کشف کرد شگفت زده شد. او درباره تاریخ و فرهنگ آن مکان بیشتر یاد گرفت و با آن ارتباط عمیقی احساس کرد. #
کیدراما به سفر خود ادامه داد و به زودی با کوهی باشکوه و پوشیده از برف روبرو شد. او برای زیبایی خیره کننده این مکان مملو از هیبت و تحسین بود و تصمیم گرفت آن را به بالاترین نقطه سفر خود تبدیل کند. #
کیدراما با قاطعیت از کوه بالا رفت و به زودی به قله رسید. از آنجا میتوانست تمام دنیایی را که در سفرش کشف کرده بود ببیند. او از موفقیت خود احساس پیروزی و افتخار می کرد و همچنین به اهمیت شجاع بودن و داشتن شجاعت کشف ناشناخته ها پی برد. #
کیدراما با هدف و شجاعت تازه ای به روستای خود بازگشت. او اکنون بیشتر از همیشه برای کشف جهان آماده بود و از مردم محلی برای راهنمایی و حمایت آنها تشکر کرد. کیدراما با یک درس مهم به خانه بازگشت: مهم نیست که یک موقعیت چقدر ترسناک یا دشوار به نظر می رسد، هرگز تسلیم نشوید. #