ماجراجویی بزرگ مارلی
مارلی دختری جوان با سر پر از رویا، روحیه ماجراجو و تخیلی باورنکردنی بود. او میخواست دنیا را کشف کند و تمام چیزهای شگفتانگیز را کشف کند، اما بیشتر از همه، مارلی میخواست رانندگی را یاد بگیرد. هر چقدر هم که تلاش کرد، به نظر نمی رسید که رانندگی را یاد بگیرد - تا اینکه یک روز، اتفاق خارق العاده ای رخ داد. #
مارلی یک ماشین جادویی را در جنگل کشف کرد، ماشینی که می توانست او را با فشار ساده یک دکمه دور دنیا ببرد. او داخل شد، کمربندش را بست و ماشین به سرعت پیاده شد. مارلی با نقشه ای که در دست داشت، ماجراجویی بزرگ خود را آغاز کرد. #
ماشین مارلی را بر فراز جنگل ها و کوه ها، اقیانوس ها و بیابان ها پرواز کرد. هر جا که می رفت، از دیدنی ها و مردمی که با آنها روبرو می شد شگفت زده می شد. هر جا می رفت از زیبایی های دنیا می ترسید. #
در طول راه، مارلی ابزارها و مهارت هایی را جمع آوری کرد که هرگز نمی دانست وجود دارند. او یاد گرفت که چگونه ماشین را رانندگی کند، چگونه یک نقشه بخواند، و حتی چگونه ماشین را در هنگام خرابی تعمیر کند. مارلی با مهارتهای تازهای که داشت، توانست در ماجراجویی بزرگاش حتی فراتر برود. #
سرانجام مارلی به مقصد رسید - مکانی که از کودکی آرزوی کاوش در آن را داشت. او مناظر و صداهای این مکان باورنکردنی را کاوش کرد و تمام زیبایی ها و فرهنگ را در نظر گرفت. او بیشتر از آن چیزی که تصورش را می کرد در مورد جهان و خودش یاد گرفت. #
زمانی که مارلی آماده بازگشت به خانه شد، رشد کرده بود و به گونه ای که انتظارش را نداشت تغییر کرده بود. او اعتماد به نفس تر، کنجکاوتر و هیجان زده تر برای کشف جهان بود. با مهارت هایی که آموخته بود، اکنون آنقدر شجاع بود که سعی کند رانندگی را یاد بگیرد. #
مارلی به همه چیزهایی که در ماجراجویی بزرگ خود به دست آورده بود بسیار افتخار می کرد. او خیلی چیزها یاد گرفته بود، مکان های باورنکردنی را دیده بود و حتی شهامت امتحان کردن و یادگیری رانندگی را به دست آورده بود. او آماده بود تا دنیا را در دست بگیرد - و قرار بود همه این کارها را در ماشین جادویی خود انجام دهد. #