ماجراجویی بزرگ رهام و ماهان
رهام و برادر کوچکترش ماهان از دیدن خانه بزرگ مادرشان بسیار هیجان زده بودند. وقتی گوشه باغ را دور می زدند، خرگوش سفید و قهوه ای را دیدند که در میان بوته ها پنهان شده بود. خیلی ترسیده به نظر می رسید و دنبال مادرش می گشت. برادران می دانستند که باید به خرگوش کمک کنند تا خانه اش را پیدا کند. #
رهام و ماهان دروازه را باز کردند و با احتیاط خرگوش را بیرون کردند. به نظر می رسید که به پسرها اعتماد کرده و آنها را زیر نور خورشید دنبال می کند. برادران به اطراف باغ نگاه کردند و در جستجوی مکانی بودند که خرگوش آن را خانه بنامد. اما باغ آفتابی به نظر متروک بود. #
در نهایت، آنها سوراخ کوچکی را در زیر یک درخت مشاهده کردند و تصمیم گرفتند بیشتر تحقیق کنند. خرگوش هیجان زده شد و بلافاصله به داخل سوراخ پرید. رهام و ماهان فهمیدند اینجا خانه خرگوش است! آنها آنقدر راحت شدند که راه برگشت را پیدا کرده بود. #
رهام و ماهان مطمئن شدند که خرگوش سالم است و بعد خداحافظی کردند. در حالی که آنها به خانه برگشتند، رهام به تمام حیوانات دنیا و اهمیت مراقبت از آنها فکر کرد. #
رهام در بازگشت به خانه خرگوش را به یاد آورد و به این فکر کرد که چقدر خوشحال است که آن را خانه ای امن یافته است. او مصمم بود همیشه با حیوانات مهربان باشد و با مراقبت و احترام با آنها رفتار کند. #
رهام و ماهان همچنان به خانه مادرشان سر می زدند و هر بار خرگوش برای احوالپرسی از دو برادر بیرون می آمد. پسرها از دیدن خرگوش بسیار خوشحال شدند و همیشه اهمیت مراقبت از حیوانات را به خاطر داشتند. #
رهام و ماهان آن روز درس بسیار مهمی آموخته بودند - حیوانات خاص هستند و وظیفه ماست که با آنها با دقت و احترام رفتار کنیم. #