ماجراجویی برتیا، پسری که می خواست برای دیدن ستاره ها تلسکوپ بخرد
برتیا پسری بود که رویایی بزرگ داشت. او می خواست یک تلسکوپ بخرد و به ستاره ها نگاه کند. او میدانست که این هدف بزرگی است، اما مصمم بود تمام تلاشش را بکند. او برای خرید تلسکوپ از والدینش درخواست پول کرد، اما آنها نتوانستند به او کمک کنند. بنابراین، برتیا مجبور شد راه حل دیگری ارائه دهد. او تصمیم گرفت پول را در جیبش پس انداز کند و آن را در کوزه ای که در اتاقش پنهان کرده بود بگذارد. از آن روز به بعد، برتیا درگیر ماجراجویی برای جمع آوری سکه و پس انداز کافی برای خرید تلسکوپ خود بود!#
برتیا به دنبال هر فرصتی برای پس انداز پول بود. او از پیاده رو سکه جمع می کرد و کارهای عجیب و غریب زیادی در اطراف محله انجام می داد. او در بودجه ریزی استاد شد و حتی برای کسب درآمد بیشتر با دوستانش غرفه لیموناد راه اندازی کرد. با اینکه سخت بود، برتیا به راهش ادامه داد و هر پنی که داشت پس انداز کرد. #
برتیا پس از ماهها کار سخت و فداکاری، سرانجام توانست پول کافی برای خرید تلسکوپ خود پس انداز کند. او بسیار خوشحال بود و به سختی می توانست هیجان خود را مهار کند. او به فروشگاه رفت، تلسکوپ عالی را انتخاب کرد و با افتخار هزینه آن را با پولی که پس انداز کرده بود پرداخت کرد. #
برتیا از فروشگاه به خانه دوید و تلسکوپش را در حیاط خانه اش نصب کرد. او آن را تنظیم کرد تا دید عالی داشته باشد و سپس به آسمان شب نگاه کرد. او برای اولین بار توانست ستارگان را که در تاریکی برق می زدند و چشمک می زد، ببیند. منظره ای نفس گیر بود. #
برتیا به خاطر رسیدن به آرزویش به خودش افتخار می کرد. او متوجه شد که نیازی به کمک دیگران ندارد. او با تلاش و فداکاری توانست رویای خود را محقق کند. برتیا اهمیت پس انداز پول را درک می کرد و نمی توانست صبر کند تا داستان خود را با همه کسانی که می شناخت به اشتراک بگذارد. #
داستان برتیا به سرعت در شهر پخش شد و به زودی همه در مورد آن صحبت کردند. او الهام بخش بزرگ و جوان شد و به آنها نشان داد که اگر تلاش کنید هر چیزی ممکن است. داستان او گواهی بر قدرت پس انداز پول و تعقیب رویاهای شما بود. #
برتیا هرگز درس هایی را که از ماجراجویی خود آموخته فراموش نکرد. او همیشه مراقب بود که پولش را پس انداز کند و عاقلانه از آن استفاده کرد. او مصمم بود که به چالش های جدید ادامه دهد و به رویاهایش برسد. حالا هیچ کس نمی توانست جلوی او را بگیرد! #