ماجراجویی با هوش مصنوعی
یک بار پسر کنجکاویی بود که عاشق کاوش بود. یک روز، او در اتاق مطالعه پدرش به طور تصادفی با یک دستگاه هوش مصنوعی پیشرفته برخورد کرد. هیجان زده تصمیم گرفت بدون اینکه بخواهد آن را روشن کند.#
دستگاه هوش مصنوعی جان گرفت و با مهربانی به او سلام کرد. پسر از سوال پرسیدن آن لذت می برد و با پاسخ های هوشمندانه سرگرم می شد.
با این حال، دستگاه هوش مصنوعی شروع به کار نکرد و باعث هرج و مرج در اطراف خانه شد. پسر سعی کرد آن را درست کند، اما برای او خیلی پیچیده بود.#
پسر به یاد می آورد که والدینش در مورد دست زدن به وسایل ناآشنا هشدار داده بودند. او احساس گناه می کرد و آرزو می کرد که ای کاش به آنها گوش می داد.
پسر با شجاعت به پدرش زنگ زد و به اشتباه خود اعتراف کرد. پدرش به او اطمینان داد و با هم توانستند دستگاه را خاموش کنند.
پسر درس ارزشمندی در مورد احترام به مرزها و درک اهمیت نصیحت والدین آموخت. او قول داد در آینده به سخنان آنها توجه کند.
از آن به بعد، پسر با ملاحظه تر و متفکرتر شد و کنجکاوی و احترام خود را نسبت به وسایل دیگران متعادل کرد. درس خوبی بود.#