ماجراجویی باورنکردنی مدرسه دختر کوچک با موهای شاه بلوطی و چشمان سیاه
در یک شهر کوچک دختر جوانی زندگی می کرد که عاشق کتاب بود. او برای داستان هایی که می گفتند و دانشی که داشتند زندگی می کرد. اگرچه این روز عادی نبود، اولین روز مدرسه او بود.#
او که هیجان زده بود، کیفش را با کتاب های مورد علاقه اش بست. وقتی خانه را ترک میکرد، نمیتوانست به پدر و مادرش نگاه نکند که با احساس غرور و لذت خداحافظی کردند.#
همانطور که راه می رفت، به تخیل خود اجازه پرواز داد. او چه دوستان جدیدی پیدا می کند؟ چه چیزهای جالبی یاد می گرفت؟#
در مدرسه با مشکلی مواجه شد. معلمش از او خواست که کتاب هایش را به اشتراک بگذارد، اما او می ترسید آنها را از دست بدهد.
او با شجاعت تصمیم گرفت کتاب هایش را به اشتراک بگذارد. او متوجه شد که همکلاسی هایش مانند او به کتاب هایش احترام می گذارند و از آنها مراقبت می کنند.
او نه تنها موضوعاتی را در مدرسه یاد گرفت، بلکه در مورد به اشتراک گذاشتن و دوستی نیز آموخت. او در خانه، ماجراجویی روز خود را با والدینش در میان گذاشت.
از آن روز، او مدرسه را بیشتر دوست داشت. او آموخت که مدرسه فقط مکانی برای مطالعه نیست، بلکه برای دوست یابی و خاطره سازی است.