ماجراجویی باغ مخفی
در دهکده ای کوچک، پسری کنجکاو و ماجراجو زندگی می کرد. یک روز، او داستانی در مورد باغ مخفی پنهان شده در جنگل نزدیک شنید. شیفته و هیجان زده تصمیم گرفت آن را پیدا کند.#
پسر با یک کوله پشتی پر از تنقلات و آب، به جنگل رفت. او مسیر را دنبال کرد و با دقت به دنبال نشانه هایی از باغ مخفی بود.#
در حالی که او راه می رفت، پسر به طور تصادفی به سنجابی برخورد کرد که به نظر می رسید دچار مشکل شده است. دم سنجاب در بوته ای گیر کرده بود. پسر با دقت کمک کرد تا سنجاب آزاد شود.#
سنجاب قدردان پسر را به ورودی مخفی که پوشیده از انگور و گل بود هدایت کرد. ورودی باغ مخفی بود! پسر شانس خود را باور نکرد!#
در داخل باغ، پسر حوضی پر از ماهی پیدا کرد. یادش آمد که دست زدن به عورت بدن او یا بدن دیگران خوب نیست. بنابراین، او تصمیم گرفت که فقط شنا کردن ماهی ها را تماشا کند.
هنگامی که پسر در باغ کاوش می کرد، یک منطقه بازی با تاب و سرسره پیدا کرد. او به جای دست زدن به اندام های عورت خود، روی تاب و سرسره بازی می کرد و از اوقات خود در باغ لذت می برد.
پسر با لبخندی بر لب از باغ مخفی به خانه برگشت. او در مورد احترام به بدن خود و نحوه لذت بردن از طبیعت بدون دست زدن به اندام های خصوصی یاد گرفت.