ماجراجویی باغ طلسم ندا
روزی روزگاری دختری کنجکاو و ماجراجو به نام ندا در دهکده ای کوچک در نزدیکی جنگلی جادویی زندگی می کرد. او عاشق کاوش در زیبایی های مسحورکننده آن و کشف گیاهان و موجودات جدید بود.#
روزی ندا باغی پنهان را کشف کرد که پر از کمیاب ترین و زیباترین گل ها بود. او از زیبایی آن شگفت زده شده بود و می خواست گلی را با خود به خانه ببرد.
ناگهان صدای ملایمی زمزمه کرد: "لطفا گلها را نچینید، آنها برای تعادل باغ ضروری هستند. در عوض به من کمک کنید از آنها محافظت کنم." ندا موافقت کرد و به صدا قول داد که تمام تلاشش را بکند.#
ندا هر روز از باغ بازدید می کرد و از گل های ظریف مراقبت می کرد و از ایمنی آنها اطمینان می یافت. او دانش جدید خود را با کودکان روستا به اشتراک گذاشت تا آگاهی را در مورد اهمیت حفظ طبیعت افزایش دهد.
یک روز طوفان شدید باغ را تهدید کرد. ندا در برابر آب و هوا جسارت کرد و با ایجاد پناهگاهی موقت از شاخه ها و برگ ها از گل ها محافظت کرد.#
پس از طوفان، صدا از ندا به خاطر زحمات و فداکاری اش تشکر کرد. خود را به عنوان نگهبان روح جادویی باغ نشان داد و ندا را با یک گل زیبا و همیشه شکوفا پاداش داد.#
ندا گل جادویی را به خانه برد، جایی که همه الهام بخش مراقبت و حفاظت از طبیعت شدند. روستا پناهگاه همه موجودات زنده شد و باغ طلسم زیر نظر ندا رونق گرفت.#