ماجراجویی باغ طلسم شده
روزی روزگاری در دهکده ای دنج دختری جوان با تخیل بی حد و حصر زندگی می کرد. یک روز هنگام کاوش در جنگل، باغی پنهان با دروازه ای جادویی کشف کرد.
وقتی دختر به دروازه نزدیک شد، دروازه به خودی خود باز شد و او را به داخل دعوت کرد.
ناگهان صدایی شنید که به او می گفت برای یافتن گنج پنهان باغ باید سه معما را حل کند. او چالش را پذیرفت، مشتاق یک ماجراجویی جدید.#
او اولین معما را به راحتی حل کرد و یک مسیر پنهان را آشکار کرد که او را به یک برکه کوچک هدایت می کرد. آب شفاف بود و او می توانست موجودات برکه را ببیند که با خوشحالی در زیر آن شنا می کنند.#
معمای دوم چالش برانگیزتر بود، اما او از زیرکی و خلاقیت خود برای یافتن پاسخ استفاده کرد. دری مخفی ظاهر شد که او را به صندوق گنجی که در زیر درخت دفن شده بود هدایت کرد.
معمای سوم سخت ترین معما بود، اما او حاضر به تسلیم نشد. پس از مدتی تفکر، راه حل را یافت و گنج پنهان آشکار شد - گلی جادویی که آرزوهای او را برآورده کرد.
دختر جوان برای ماجراجویی در باغ مسحور خود سپاسگزار بود. او از گل جادویی برای آرزوی خوشبختی و شادی برای همه مردم روستای خود استفاده کرد و ثابت کرد که مهربانی بزرگترین گنج است. #