ماجراجویی باغ جادویی مهرسا
در محله ای دنج، مهرسا، دختر جوانی با موهای بلند و طلایی و چشمان مشکی زندگی می کرد. یک روز صبح پدر و مادرش به او گفتند تا زمانی که آنها نیستند مراقب باغ باشد.
مهرسا به داخل باغ رفت و یک آبخوری برداشت. او از دیدن اینکه باغ پر از گیاهان غیرمعمول با شکوفه های رنگارنگ و رایحه های شیرین است شگفت زده شد.
ناگهان گیاه عجیبی با او شروع به صحبت کرد و آب خواست. مهرسا غافلگیر شد اما تصمیم گرفت به صدای گیاه گوش کند.#
مهرسا به گیاه آبیاری کرد و از دیدن بلند شدن و شکوفه دادن آن متعجب شد. او متوجه شد که باغ جادویی است و گیاهان می توانند صحبت کنند!#
مهرسا یکی یکی به نیازهای هر گیاه گوش داد و آنها را آبیاری و هرس کرد و پرورش داد. او احساس خوشحالی و مسئولیت می کرد.#
وقتی پدر و مادرش برگشتند، از دگرگونی باغ شگفت زده شدند. از مهرسا به خاطر گوش دادن به گیاهان و مراقبت خوب از آنها تشکر کردند.#
مهرسا یاد گرفته بود که وقتی با دقت گوش می کرد، می توانست به نتایج جادویی دست پیدا کند. گوش دادن به پدر و مادرش منجر به یک روز ماجراجویی باغبانی جادویی شده بود.