ماجراجویی بارانی ندا
ندا در روستایی کوچک با سه خواهرش انسی، ترانه و آزاده زندگی می کرد. آنها عاشق بازی زیر آفتاب گرم بودند، اما قبلاً باران را تجربه نکرده بودند.#
یک روز ابرهای تیره جمع شدند و باران شروع به باریدن کرد. ندا هیجان زده و کنجکاو تصمیم گرفت پا را بیرون بگذارد و این شگفتی جدید را کشف کند.
وقتی ندا جلوتر رفت، گلی را دید که در حال تقلا بود که زیر باران سنگین شده بود. به آرامی آن را با یک شاخه نگه داشت.#
اندکی بعد ندا لانه پرنده ای را با بچه پرندگانی که در سرما می لرزیدند کشف کرد. او به سرعت لانه را با برگهای بزرگ پوشاند.#
ندا در ادامه سفر، یک بچه گربه کوچک و خیس پیدا کرد. او با احتیاط آن را در روسری خود پیچید و با خود حمل کرد.
با پاک شدن باران، ندا شروع به قدردانی از زیبایی و طراوت آن کرد. همه چیز زنده تر به نظر می رسید، و گیاهان برای تغذیه سپاسگزار بودند.
ندا نزد خواهرانش به خانه بازگشت و ماجراجویی خود و قدردانی تازه از باران را به اشتراک گذاشت و اهمیت آن و برکاتی که برای دنیای آنها به ارمغان می آورد را درک کرد.