ماجراجویی ایرانی جادویی محیا
محیا دختری 8 ساله است که در تهران زندگی می کند. او عاشق یادگیری فرهنگ و میراث خود است و از کودکی شیفته زبان فارسی بوده است. او آرزو دارد روزی تمام اشعار و داستان های سنتی فارسی را بیاموزد و نمی تواند صبر کند تا بزرگ شود تا بتواند همه چیز را بفهمد! #
محیا هر روز به مدرسه می رود و بیش از همه منتظر کلاس فارسی اش است. او عاشق یادگیری زبان و فرهنگ است و به یادگیری کلمات و اشعار جدید افتخار می کند. حتی زمانی که دروس خاصی برای او مشکل است، هرگز تسلیم نمی شود و تا زمانی که به آن تسلط پیدا نکند به مطالعه ادامه می دهد. #
یک روز بعد از مدرسه، محیا تصمیم گرفت از کتابخانه محلی بازدید کند. به محض ورود، از ردیف های متعدد کتاب های پر از ادبیات فارسی شگفت زده شد. او پر از هیجان بود و نمی توانست شروع به مرور چند کتاب کند. #
محیا عاشق کاوش در کتابخانه بود و به زودی کتابی قدیمی پر از اشعار کهن فارسی را کشف کرد. او مسحور داستان ها و کلمات بود و تصمیم گرفت که این مأموریت خود را یاد بگیرد همه اشعار کتاب. #
محیا شروع به خواندن هر روز کتاب و حفظ اشعار کرد. او سخت کار می کرد و هر روز بیشتر و بیشتر به خودش افتخار می کرد. قبل از اینکه بفهمد، تقریباً تمام شعرهای کتاب را یاد گرفته بود! #
روزی محیا را دعوت کردند تا یکی از اشعار کهن را جلوی مدرسه اش بخواند. او عصبی اما هیجان زده بود و عزم او برای ادامه یادگیری و رشد او را وادار کرد تا روی صحنه برود و اجرا کند. #
محیا مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت و غرور و شادی او را فرا گرفت. او به هدف خود رسیده بود و می خواست بیشتر و بیشتر یاد بگیرد. محیا در راه خانه به خود لبخند زد و به همه چیزهای شگفت انگیزی که می توانست با زبان فارسی کشف کند فکر کرد. #