ماجراجویی انفرادی سارا
سارا، دختری کنجکاو، عاشق جسارت تنهایی بود. یک روز او تصمیم گرفت با وجود هشدارهای مادرش به ماجراجویی در جنگل نزدیک برود.
{سارا سفر خود را آغاز کرد و از کاوش در اطراف خود لذت برد. او گیاهان، حیوانات مختلف را دید و صخره های جالبی پیدا کرد.
ناگهان سارا خود را در بخشی از جنگل یافت که نمی شناخت. او احساس نگرانی کرد، اما تصمیم گرفت جلو بیفتد.#
سارا احساس خستگی کرد و فهمید که گم شده است. یاد حرف مادرش افتاد و پشیمان شد که به حرف او گوش نداد.#
سارا تصمیم گرفت از سنگ هایی که قبلا جمع آوری کرده بود استفاده کند تا ردی از خود به جای بگذارد. او راه می رفت، به امید اینکه کسی او را پیدا کند.
از شانس و اقبال، والدین سارا رد سنگ های او را پیدا کردند. آنها آن را دنبال کردند و دختر کوچکشان را پیدا کردند.#
سارا پدر و مادرش را در آغوش گرفت و از بی پروایی خود عذرخواهی کرد. از آن روز، او قول داد که همیشه به توصیه های آنها توجه کند.