ماجراجویی اسکیت برد هانیه
یک بار در یک پارک شهری، دختری به نام هانیه با موهای مشکی و چشمان مشکی یک اسکیت برد جدید براق پیدا کرد. او که مجذوب شده بود، نمی توانست صبر کند تا سوار آن شود. او معتقد بود که با تمرین، روزی یک اسکیتبوردباز بزرگ میشود.
روز بعد، هانیه برای تمرین اسکیتبردش به پارک رفت. او آهسته و آسان شروع کرد، اما با بهتر شدن هیجانش بیشتر شد. او بارها زمین خورد اما خودش را بلند کرد و با مصمم به یادگیری ادامه داد.
هانیه روز به روز تمرین می کرد و با هر تلاش بهتر می شد. او ترفندهای جدیدی یاد گرفت و در طول راه دوستان جدیدی پیدا کرد. همه بچه های پارک در حین تمرین او را تشویق می کردند و تشویقش می کردند.#
یک روز، هانیه پوستری را دید که از یک مسابقه بزرگ اسکیت بورد در شهرش خبر می داد. او با هیجان و اعتماد به نفس تصمیم گرفت شرکت کند. او سختتر از همیشه تمرین کرد و میدانست که چقدر مهم است که بهترین تلاشش را بکند.#
روز مسابقه فرا رسید و هانیه هم عصبی و هم هیجان زده بود. نفس عمیقی کشید، شجاعتش را جمع کرد و بهترین ترفندهایش را اجرا کرد. جمعیت با هیبت او را تماشا کردند که بیترس اسکیت میکرد.#
اگرچه هانیه در این مسابقه برنده نشد، اما به خاطر تلاش و پیشرفتی که به دست آورده بود به خودش افتخار می کرد. دوستان و خانواده اش به او تبریک گفتند و اراده و روحیه او را تحسین کردند.
هانیه اهمیت تلاش و تسلیم نشدن را یاد گرفته بود. با تمرین و اراده بیشتر، او می دانست که می تواند به هر چیزی برسد، و مشتاقانه منتظر ماجراجویی بعدی خود در اسکیت برد بود.