ماجراجویی اسفنجی در Friendstown
در شهری رنگارنگ به نام Friendstown، پسری کنجکاو به نام بابی زندگی می کرد. بابی یک زرد مکعبی خالخالی بود که همیشه دوست داشت دوستان جدیدی پیدا کند و ماجراجویی های سرگرم کننده داشته باشد. امروز یک روز ویژه برای بابی بود، زیرا جشنواره سالانه دوستی Friendstown بود.
بابی به امید دیدار با دوستان جدید و انجام بازی های هیجان انگیز راهی جشنواره شد. وقتی در خیابان های شلوغ قدم می زد، اختاپوس خجالتی را دید که پشت یک غرفه پنهان شده بود. بابی با لبخندی دوستانه به اختاپوس نزدیک شد.#
بابی به اختاپوس گفت: سلام. "من بابی هستم، نام تو چیست؟" اختاپوس تردید کرد، سپس پاسخ داد: "من اولی هستم. از آشنایی با شما خوشحالم، بابی." بابی و اولی تصمیم گرفتند با هم جشنواره را بررسی کنند و بازی های مختلفی را امتحان کنند.
وقتی بابی و اولی بازی می کردند و می خندیدند، ستاره دریایی دست و پا چلفتی به نام پاتریک به آنها برخورد کرد. "اوه ببخشید!" پاتریک عذرخواهی کرد بابی پاسخ داد: "اشکالی ندارد"، "دوست داری به ما بپیوندی و با هم خوش بگذرانیم؟"
این سه دوست جدید از فعالیت های جشنواره لذت بردند و به یکدیگر کمک کردند تا جوایز هیجان انگیز را به دست آورند. آنها آب نبات پنبه ای به اشتراک گذاشتند، بر چرخ و فلک سوار شدند و در طول روز با هم می خندیدند.
وقتی خورشید شروع به غروب کرد، آنها روی تپه ای نشستند و به فرندزتاون نگاه کردند. بابی، اولی و پاتریک می دانستند که دوستی آنها خاص است و آنها همیشه در کنار یکدیگر خواهند بود.
آنها با هم تماشا کردند که آتش بازی آسمان را روشن کرد و دوستی تازه یافته خود را جشن گرفتند. بابی، اولی و پاتریک قول دادند که سال آینده دوباره همدیگر را ملاقات کنند و ماجراجویی خود را در شهر جادویی Friendstown ادامه دهند.