روزی روزگاری در روستایی کوچک پسری کنجکاو و ماجراجو به نام شهراد زندگی می کرد. یک روز شهراد داستانی جذاب از پدربزرگش در مورد استخوان های دایناسور غول پیکری که در اعماق جنگل پنهان شده بود شنید.
شهراد نتوانست در برابر وسوسه یافتن استخوان های دایناسور مقاومت کند. او کوله پشتی خود را با همه چیزهایی که ممکن بود به آن نیاز داشته باشد جمع کرد و با عزم راسخ برای کشف گنجینه های پنهان راهی سفر شد.
وقتی شهراد به اعماق جنگل رفت، با درختی بزرگ و کهن برخورد کرد. یک جغد پیر دانا به او گفت که در مسیر درستی است و معماهایی را برای حل کردن برای رسیدن به استخوان دایناسور به اشتراک گذاشت.
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.