ماجراجویی اسباب بازی رایان
روزی روزگاری پسری به نام رایان بود که عاشق بازی با ماشین های اسباب بازی و فیگورهای اکشن خود بود. اتاقش همیشه پر از اسباببازی بود، همه جای زمین پراکنده بود و ساعتها به بازی و تخیل میپرداخت.#
مادر رایان هر روز اتاق او را تمیز میکرد، اسباببازیها را جمع میکرد و مرتب میکرد. رایان به سختی کار مادرش را تماشا کرد و شروع کرد به این فکر که آیا کاری وجود دارد که او بتواند برای نشان دادن قدردانی خود انجام دهد.
یک روز، پس از اینکه مادرش تمیز کردن را تمام کرد، رایان تصمیم گرفت او را غافلگیر کند. او ماشینهای اسباببازی مورد علاقهاش را برداشت و با دقت آنها را در قفسهای مرتب کرد و نمایشی زیبا برای تحسین او ایجاد کرد.
وقتی مادرش وارد اتاقش شد، از دیدن اسباب بازی ها که مرتب چیده شده بودند شگفت زده شد. رایان لبخندی زد و گفت: "مامان میخواستم به تو نشان دهم که چقدر از تمام کارهایی که برای من انجام میدهی قدردانی میکنم."
رایان با الهام از خوشحالی مادرش قول داد که از آن به بعد اتاقش را مرتب و منظم نگه دارد. او هر روز عصر قبل از رفتن به رختخواب اسباببازیهایش را در جای خود قرار میداد.
مادر رایان متوجه تغییر در عادات پسرش شد و از مسئولیت جدید او احساس غرور کرد. او متوجه عشق او به او شد و هر دو حتی بیشتر به هم نزدیک شدند.
از آن روز به بعد، رایان و مادرش پیوند خاصی با یکدیگر داشتند که با عشق و قدردانی آنها نسبت به یکدیگر تقویت شد. اسباببازیهای اتاق رایان دیگر آشفتگی ایجاد نکردند، بلکه به نمادی از درک مشترک آنها تبدیل شدند.