ماجراجویی آهنگین یک پسر جوان
در یک یکشنبه آفتابی، پسر جوانی با موهای قهوه ای یک گیتار اسباب بازی قدیمی و گرد و خاکی را در اتاق زیر شیروانی خود پیدا کرد. چشمانش از کنجکاوی برق زد و تصمیم گرفت نواختن آن را یاد بگیرد.
روز بعد اولین درس موسیقی خود را گرفت. معلم یادداشت ها را توضیح داد و از او خواست تمرین کند. در ابتدا برای او سخت بود، اما مصمم بود که تسلیم نشود.#
پسر جوان هر روز درس موسیقی خود را تمرین می کرد. انگشتانش درد می کرد و اغلب احساس ناامیدی می کرد. اما او به راه خود ادامه داد و موسیقی زیبایی را که می خواست تولید کند به خود یادآوری کرد.
پس از هفته ها تمرین، بالاخره اولین آهنگ خود را نواخت. صدا کامل نبود، اما صدای او بود و احساس غرور می کرد. چشماش از خوشحالی برق زد.#
پسر جوان به تمرین ادامه داد. موسیقی او هر روز بهتر می شد. اصرار او بالاخره نتیجه داد و این موسیقی به گوشش رسید.#
او در جمعی کوچک جلوی خانواده و دوستانش بازی می کرد. تشویق آنها او را سرشار از شادی کرد، اما مهمتر از همه، جادوی موسیقی خودش را احساس کرد.
پسر متوجه شد که با صبر و تمرین می تواند موسیقی زیبایی خلق کند. او از نواختن گیتار لذت برد و عهد کرد که هرگز از یادگیری دست نکشد. سفر موسیقایی او تازه شروع شده بود.#