ماجراجویی آسمان سارا
در شهری شلوغ، دختر جوانی به نام سارا رویای پرواز با هواپیما را در سر می پروراند. با این حال پدرش پرواز را خیلی خطرناک میدانست و همیشه درخواست او را رد میکرد.
یک روز در حالی که پدرش سر کار بود، سارا تصمیم گرفت به فرودگاه برود. او با لباس خلبانی مورد علاقه خود، قلک خود را برداشت و به تنهایی به بیرون رفت.#
سارا در فرودگاه به خلبانی نزدیک شد که تحت تأثیر شجاعت او قرار گرفت. او در مورد رویای او پرسید و موافقت کرد که او را در هواپیما بازدید کند.#
در حالی که داشتند صحبت می کردند، پدر سارا از راه رسید، نگران و به دنبال او. او از دیدن او در آنجا خوشحال نشد، اما در حالی که خلبان شجاعت و اشتیاق او را ستایش می کرد، گوش داد.
پدرش که فهمیده بود پرواز برای سارا چقدر اهمیت دارد، تصمیم گرفت که با هم یک پرواز کوتاه داشته باشند. او می خواست از رویاهای او حمایت کند و او را ایمن نگه دارد.#
در طول پرواز، سارا تمام چیزهایی را که در مورد هواپیما یاد گرفته بود به پدرش نشان داد. پدرش تحت تأثیر قرار گرفت و شروع به درک اشتیاق او کرد.
از آن روز به بعد، پدر سارا از رویاهای او حمایت کرد. آنها پروازهای بیشتری را با هم انجام دادند و عشق او به آسمان بیشتر شد.