روزی روزگاری در سرزمینی دور دختری به نام ثنا زندگی می کرد. او همیشه مجذوب لباسهای عروسی جادویی بود و آرزو میکرد که روزی لباس عروسی بپوشد. #
یک روز سانا به دنبال چیزی خاص به اسبابفروشی محلی رفت. ساعتها مرور میکرد، تا اینکه ناگهان به گوشهای از فروشگاه برخورد کرد. او در آنجا متوجه لباس عروسی بی نظیری شد که از پارچه درخشان و توری ظریف ساخته شده بود. #
ثنا به قدری مجذوب زیبایی این لباس شده بود که نمی توانست چشم از آن بردارد. او آن را برداشت و احساس کرد که چقدر نرم و سبک است و جزئیات ظریف آن را تحسین کرد. او میدانست که این همان لباسی است که آرزویش را داشته است! #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.