لباس زرد کورالین و عروسک تک شاخ
روزی روزگاری در شهری کوچک دختری به نام کورالین زندگی می کرد. او موهای آبی پر جنب و جوش و چشمان مشکی درخشان داشت. او دو چیز را بیشتر از همه دوست داشت، لباس زرد و تک شاخ هایش.
یک روز کورالین یک عروسک اسب شاخدار را در فروشگاه اسباب بازی دید. اما، او پول کافی نداشت. او مصمم تصمیم گرفت تا مهارتی را بیاموزد تا بتواند پول مورد نیاز خود را به دست آورد.#
مادر کورالین بیمار بود. والدینش برای درمان او پول پس انداز می کردند. بنابراین، کورالین تصمیم گرفت دوخت لباس را یاد بگیرد و آنها را بفروشد تا در هزینه عروسک و درمان مادرش صرفه جویی کند.#
کورالین سخت کار کرد. او لباس های زیبایی می دوخت و می فروخت. به زودی او برای درمان مادرش و عروسک اسب شاخدار پول کافی به دست آورده بود.
مادر کورالین درمان لازم را دریافت کرد. کورالین از دیدن بهبودی مادرش خوشحال شد. و عروسک تک شاخ را که آرزویش را داشت خرید.
کورالین با بازگشت سلامتی مادرش و عروسک اسب شاخدارش در کنارش، خوشحال بود. او آموخته بود که با سخت کوشی، رویاها می توانند محقق شوند.
کورالین درس ارزشمندی آموخته بود. او می دانست که با تلاش و اراده می تواند به هر چیزی برسد. و او با خانواده و عروسک تک شاخاش همیشه به خوشی زندگی کرد.