قهرمان کوچک طبیعت
در یک روستای کوچک، یک ابرقهرمان جوان با موهای قهوه ای مایل به بلوند زندگی می کرد. او عاشق کمک به حیوانات در حال انقراض و مراقبت از طبیعت بود. یک روز آفتابی، صدای گریه حیوانات را از جنگل نزدیک شنید.
این ابرقهرمان که مصمم به کمک بود، به جنگل رفت. وقتی عمیق تر می رفت، پرنده بزرگی را با بال آسیب دیده در تور یک شکارچی پیدا کرد. او با احتیاط پرنده را آزاد کرد و به بال آسیب دیده اش رسیدگی کرد.
در ادامه مسیر با بچه آهویی مواجه شد که در چاله ای افتاده بود. او با استفاده از قدرت خود آهو را با احتیاط از سوراخ بیرون آورد و با مادر نگرانش وصل کرد.#
در اعماق جنگل، این ابرقهرمان گروهی از حیوانات را کشف کرد که در محوطهای به دام افتاده بودند و اطراف آن را آتش احاطه کرده بودند. حیوانات وحشت زده نمی دانستند چگونه از شعله های آتش فرار کنند.#
ابرقهرمان با فکر کردن سریع، از توانایی های قدرتمند باد خود برای خاموش کردن آتش و باز کردن مسیری برای فرار حیوانات استفاده کرد. حیوانات آسوده به سوی امن دویدند و از قهرمان خود سپاسگزار بودند.#
با بازگشت جنگل به آرامش، حیوانات از ابرقهرمان به خاطر شجاعت، شفقت و کمک او تشکر کردند. آنها می دانستند که همیشه می توانند روی او برای محافظت از طبیعت و موجودات آن در برابر خطر حساب کنند.
ابرقهرمان جوان می دانست که مراقبت از طبیعت و موجودات آن ماموریت اوست. او قول داد که همچنان دوست و حافظ محیط زیست و همه ساکنان آن باشد و حیوانات می دانستند که همیشه می توانند روی او حساب کنند.#