قهرمان شنل صورتی
در شهری کوچک، دختری با موهای قهوهای و چشمان قهوهای که شنل صورتی پوشیده بود، خواب پنهانی دید. او می خواست قهرمان شود و از شهرش در برابر هیولاهایی که دائماً به آن حمله می کردند محافظت کند.
یک روز، در حالی که دختر در جنگل نزدیک شهر خود قدم می زد، غار مرموز را کشف کرد. او میل غیر قابل مقاومتی برای کاوش در غار و یافتن رازهایی در آن داشت.
دختر در ابتدا مردد بود و شجاعانه وارد غار شد. در اعماق درون، او یک مصنوع جادویی باستانی پیدا کرد که به او قدرت فوق العاده ای بخشید.
دفعه بعد که هیولاها به شهر حمله کردند، او شنل صورتی خود را پوشید و با استفاده از قدرت های تازه کشف شده خود، به مقابله پرداخت. مردم شهر از قدرت و شجاعت او شگفت زده شدند.
دختر همچنان از قدرت خود برای محافظت از شهرش در برابر هیولاها استفاده می کرد. با گذشت زمان، او ماهرتر شد و به توانایی های خود اعتماد کرد.
در آخرین حمله خود، هیولاها قوی ترین نیروهای خود را جمع آوری کردند. دختر شنل صورتی با تمام وجود جنگید و بر خلاف همه شانس ها پیروز شد.#
دختر شنل صورتی با کشف قدرت درونی خود و استفاده از آن برای تبدیل جهان به مکانی بهتر ثابت کرد که هر کسی می تواند قهرمان شود.