قصه های مرتب فاطمه و برادران
روزی روزگاری دختری به نام فاطمه بود که همیشه اتاقش به هم ریخته بود. او با دو برادر کوچکترش که آنها نیز کاملاً نامرتب و سرسخت بودند زندگی می کرد. آنها اغلب در جمع های خانوادگی با هم دعوا می کردند و سر و صدای زیادی به راه می انداختند و باعث آزار دوستان و اقوام می شدند.#
یک روز مادرشان سیر شد. "همه شما باید یاد بگیرید که مرتب کنید و بیشتر محترمانه رفتار کنید!" او گفت. فاطمه و برادرانش غر می زدند، اما می دانستند که زمان آن رسیده است که راه خود را تغییر دهند. آنها تصمیم گرفتند با هم کار کنند تا اتاق هایشان را تمیز کنند و همکاری را یاد بگیرند.
فاطمه و برادرانش با برداشتن اسباب بازی هایشان و کنار گذاشتن آنها شروع کردند. آنها دریافتند که کار با هم کار را آسان تر و سرگرم کننده تر می کند. به زودی، آنها حتی با هم می خندیدند که به یکدیگر کمک می کردند.
بعد، آنها لباس های خود را می پوشند. آنها آنها را به انبوهی از مواد تمیز و کثیف تقسیم کردند و سپس تمیزها را کنار گذاشتند. فاطمه به برادرانش نشان داد که چگونه لباسها را مرتب تا کنند و آنها تمرین کردند تا درست شوند.
فاطمه و برادرانش که احساس غرور می کردند، تصمیم گرفتند تا با بزرگترین چالش خود مقابله کنند: قفسه های نامرتب کتابشان. آنها کتابها را بر اساس اندازه و رنگ مرتب میکردند و قفسههای کتابشان را منظمتر میکردند و پیدا کردن داستانهای مورد علاقهشان را آسانتر میکردند.
بالاخره اتاقشان مرتب شد! فاطمه و برادرانش ایستادند و زحمات آنها را تحسین کردند. آنها متوجه شدند که کار با هم و احترام گذاشتن همه چیز را آسان تر و لذت بخش تر می کند.
از آن روز به بعد، فاطمه و برادرانش اتاقهای خود را تمیز میکردند و در مجالس خانوادگی احترام بیشتری داشتند. آنها یاد گرفتند که مرتب بودن و احترام گذاشتن نه تنها باعث خوشحالی والدین و مهمانانشان می شود، بلکه باعث ایجاد احساس خوبی در آنها می شود.