قدم زدن در آسمان با شاهزاده زرشکی و پرنسس دوشیزه
یک شاهزاده و شاهزاده خانم جوان که هر کدام ویژگی های منحصر به فرد خود را دارند، در حالی که رویای رسیدن به آسمان را در سر می پرورانند، راهی سفر می شوند. با پوشیدن لباس های سرمه ای و سفید، آنها به یکدیگر خیره شدند، بیانی خاموش از سفر مشترک آنها. هر دوی آنها آرزوی لمس ستارگان آسمان را داشتند. #
شاهزاده با چشمان بنفش تیره و موهای مشکی نیمه شبش، بر اسب سیاه و باشکوه خود سوار شد و تاخت دور. شاهزاده خانم، با چشمان آمیتیستی و موهای سفید برفی خود، از نزدیک سوار اسب سیاه نیمه شب خود شد. شاهزاده و شاهزاده خانم با اشتیاقشان به ستاره ها به سمت افق و خورشید پشت سرشان سوار شدند. #
پس از روزهایی که به نظر می رسید، به آن سوی افق رسیدند، فضای وسیعی پر از ابر و مه. شاهزاده و شاهزاده خانم به منظره ای باشکوه خیره شدند، آسمان پر از رنگ های صورتی و آبی زیبا بود. انگار آسمان آنها را به داخل دعوت می کرد و به آنها اشاره می کرد که بالاتر پرواز کنند. #
شاهزاده و شاهزاده خانم مشتاقانه بالاتر و بالاتر رفتند و رویای آنها برای لمس ستاره ها بیش از پیش واقعی تر شد. ستارگان درخشان در آسمان به نظر می رسید که آنها را صدا می کنند و هر دو احساس می کردند که شادی غیرقابل توضیحی در دل خود پر شده است. شاهزاده و شاهزاده خانم در آسمان شب اوج گرفتند و ستاره هایی در پس زمینه چشمک زدند. #
همانطور که آنها بالاتر و بالاتر پرواز می کردند، ناگهان صدایی شنیدند که آنها را نزدیکتر کرد. صدایی نرم و ملایم آنها را صدا می کرد و شاهزاده و شاهزاده خانم به سمت آن هجوم آوردند. صدا آنها را با اشاره به رودخانه ای نزدیک می رساند و شاهزاده و شاهزاده خانم مشتاقانه دنبال می کردند. #
هنگامی که به ساحل رودخانه رسیدند، منبع صدا را یافتند، دختری جوان زیبا با چشمان بنفش تیره و موهای سفید برفی، مانند موهای شاهزاده خانم. دختر جوان به آنها لبخند زد و شاهزاده و شاهزاده خانم می دانستند که این همان چیزی است که آنها دنبالش می گشتند. #
دختر جوان از آنها استقبال کرد و شاهزاده و شاهزاده خانم می دانستند که کسی را پیدا کرده اند که می تواند رویای آنها را برای لمس ستاره ها پر کند. در نهایت شاهزاده و شاهزاده خانم در کنار دختر جوان ماندند و بالاتر و بالاتر پرواز کردند و رویای لمس ستاره ها را برآورده کردند. #