فرهاد و غزال طلسم شده
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک پسری به نام فرهاد بود که عاشق گشت و گذار در جنگل های اطراف بود. او شیفتگی خاصی به غزال، حیوان وحشی زیبا داشت.#
روزی فرهاد در حالی که رد پای حیوانات را دنبال می کرد، به غزالی برخورد کرد که در تور شکارچی گیر کرده بود. او لحظه ای تردید کرد، سپس تصمیم گرفت حیوان را آزاد کند.#
فرهاد با احتیاط تور را باز کرد و غزال سپاسگزار را آزاد کرد. ناگهان حیوان شروع به صحبت با او کرد! این غزال طلسم شده ای بود که می توانست انسان ها را درک کند.
غزال مسحور توضیح داد که زمانی شاهزاده ای بود که توسط یک جادوگر شرور نفرین شده بود. فرهاد تصمیم گرفت به غزال کمک کند نفرین را بشکند و شکل انسانی خود را به دست آورد.#
فرهاد و غزال طلسم شده برای یافتن جادوگر و شکستن نفرین به سفر رفتند. آنها با چالش های زیادی روبرو شدند، اما شجاعت و مهربانی فرهاد هرگز تزلزل نکرد.#
سرانجام فرهاد و غزال مسحور جادوگر را پیدا کردند. آنها با عزم زیادی او را متقاعد کردند که این نفرین را بردارد. غزال در مقابل چشمان آنها دوباره به شاهزاده تبدیل شد.#
فرهاد و شاهزاده دوستان مادام العمر شدند و داستان آنها اهمیت مراقبت از حیوانات را به روستا آموخت. از آن به بعد روستاییان از همه موجودات محافظت و احترام می کردند.#