فرار از خیابان ها
سونیا در حالی که قلبش در سینه اش می تپید به خیابان رفت. یک روز سرد زمستانی در شهر بود، اما سونیا مصمم بود دنیایی را فراتر از آپارتمان کوچکش کشف کند. او داستان هایی از دوستانش از تمام مکان های شگفت انگیز شهر شنیده بود و مصمم بود آنها را پیدا کند. پارکای روشنش را محکم دور گردنش کشید و نگاهش را دراز کرد و به خیابان ناآشنا رفت. #
سونیا فقط چند قدم پیش از این که توسط گروهی از بچه های بزرگتر متوقف شود، آن را طی کرده بود. آنها قد بلند و سرسخت بودند و در حالی که راه او را می بستند می خندیدند. سونیا میدانست که باید مراقب باشد وگرنه ممکن است دچار مشکل جدی شود. نفس عمیقی کشید و به کناری رفت و در حالی که از کنار گروه عبور می کرد لبخند کوچکی روی لبانش نقش بست. #
سونیا به سفر خود ادامه داد و قدم های کوچکی را در خیابان هایی که قبلاً هرگز کاوش نکرده بود برمی داشت. به هر کجا که نگاه می کرد، افراد جدیدی برای ملاقات و مکان هایی برای کاوش وجود داشت. برخی از چهرههایی که میدید دوستانه بودند و برخی دیگر کمتر، اما سونیا مصمم بود به راه خود ادامه دهد. همانطور که راه می رفت، مراقب اطراف خود بود و هوشیار بود و از خطرات احتمالی آگاه بود. #
سونیا در حال عبور از خیابان بود که ناگهان ماشینی از کنارش گذشت و به سختی او را از دست داد. در قدم هایش یخ کرد، قلبش در سینه اش می تپید. نفس عمیقی کشید و به یاد آورد که باید هوشیار بماند و از اطرافش آگاه باشد. چند قدم دیگر برداشت و در حالی که راه می رفت نگاهش را به پهلو نگه داشت. #
سونیا با قدردانی تازه ای از اهمیت آگاهی از محیط اطرافش به سفر خود ادامه داد. او مصمم بود که از خود مراقبت کند و از حریم خصوصی خود محافظت کند و قول داد که هرگز در موقعیت های خطرناک ریسک نکند. او با خیال راحت به خانه رفت و به همه چیزهای شگفت انگیزی که شهر ارائه می کرد فکر می کرد. #
سونیا با خیال راحت در آپارتمانش را بست و به خانه برگشت. او شهر را کاوش کرده بود و چیزهایی دیده بود که قبلاً هرگز نمی دید. اما در عین حال، اهمیت مراقبت از خود و مراقبت از خطرات احتمالی را نیز آموخته بود. او ارزش محافظت از حریم خصوصی و هوشیاری خود را، حتی در مکانهای ناآشنا، آموخته بود. #
سونیا می دانست که امروز خوش شانس بوده است، اما باید در آینده هوشیار بماند. او درس مهمی از سفر خود آموخته بود و هرگز اهمیت احترام به حریم خصوصی و مرزهای خود را فراموش نمی کرد. سونیا با قدردانی تازه از دنیای اطرافش، با لبخند رضایت بخشی به رختخواب رفت. #